مترادف بیم
اضطراب، پروا، ترس، ترسکاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت
≠ رجا
معنی بیم در لغتنامه دهخدا
معنی کلمه بیم ( اِ ) ترس و واهمه ( برهان ) ترس ( شرفنامه منیری ) خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است ( از بهار عجم ) ( غیاث اللغات ) خوف و ترس ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء )، واهمه ( ناظم الاطباء )، باک، بأس، بددلی، پروا، پرواس، ترس، توحش، جأش، جبن، خشیت، چغر، خوف، خیفه، دهشت، ذعر، رعب، رهب، زلیف، سهم، شکوه، شکوهندگی، فزع، محابا، مخافت، مخشاة، نهار، نهیب، وجس، وجل، وحشت. وهل، هراس، یروع ( یادداشت مؤلف ) : دیوار و دریواس فروگشت و برآمد همه خانه از بیم بگذاشتند دری برنهادند ز آهن بزرگ ببخشیدشان بی کران زرّ و سیم چو دیداندر او شهریار زمن روز رزم از بیم او در دست و در پای عدو خدمت سلطان بردست گرفت عشق رسم است ولیکن همه اندوه دلست ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی درشود بی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم سلطان مسعود... خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین کشید و گروهی از بیم خشک میشدند ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152 ) گفت این علی تکین دشمنی بزرگست از بیم سلطان ماضی آرمیده بود ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350 ) بعضی تقرب را از دل و بعضی از بیم ( تاریخ بیهقی ص 558 ). چون ببینم ترا ز بیم حسود درین بیم بودند و غم یکسره گل کبود که برتافت آفتاب بر او ز بیم آنکه جایی بدتر افتادی از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم کس نخواند نامه من کس نگوید نام من ز بیم لشکر پیری بزندان من غنده شدم ز بیم غنده زن حجام از بیم جواب نداد ( کلیله و دمنه ). هم ز بیم لمعه تیغ تو جاسوس ظفر زان بیم که ازنفس بمیرد جبریل هم به نیمره از بیم سوختن بیم است از آنکه صبح قیامت برون دمد گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود در ایام او روز مردم چو شام به بیم بودن از کسی: ترسیدن از او : ز ما کس نباشد ازین پس به بیم ببخشیدشان بیکران زر و سیم میانت به خنجر کنم بر دو نیم بیم آنست که: جای ترس است که. ( یادداشت مؤلف ) : بمرند این بچگان گرسنه بر خیر همی بیم جان: خطر کشته شدن، احتمال مرگ. امکان موت ( یادداشت مؤلف ) : مرا بیم جانست اگر نیز شاه تن آسان نگردد سر انجمن بدان نسخت نبشتم که کدخدایش احمد عبدالصمد کرد و مرا سیم و جامه دادند و اگر جز آن نبشتمی بیم جان بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327 ) کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد و بیم جان است ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ) عمال و صاحبان برید را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند که بیم جان بود ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229 ) عبدالجبار را متواری بایست شد از بیم جان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 ) طایفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی لرزان نهاده ( کلیله و دمنه ). گفت من مغلوب بودم صوفیان شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است پر از بیم: آکنده از ترس : دل شهریاران پر از بیم اوست مرا پیش ازین کیسه پرسیم بود پر از بیم شدن: سخت ترسان شدن، آکنده از ترس گشتن: درفش سپهبد به دو نیم شد فردوسی پر بیم گشتن ؛ سخت ترسان شدن. آکنده از ترس گشتن : || مقابل امید ( یادداشت مؤلف ): و اگر... بیم پاداش و عقاب نبود ( سندبادنامه ص 5 ). نه به کس بود امید و بر کس بیم. این است که از برای یک دم بیم و امید ؛ ترس و رجا.امید و ناامیدی. امیدواری و مأیوسی : || درشتی و نرمی، خوف ورجا. ترساندن و امیدوار کردن : و پیغامهای قوی داد و بیم و امید چنانکه رسم است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 112 ). بنای خدمت و مناصحت ناپاک... بر قاعده بیم و امید باشد. ( کلیله و دمنه ). شنیدم که در روز امید و بیم || اندیشه ( یادداشت بخط مؤلف ) || خطر ( ناظم الاطباء ): گفت [ موسی ] ای بیچاره در پس بیمی نه و در پیش امیدی نه چرا گریختی ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 201 ). و کنون باز ترا برگ همی خشک شود بیم ( اِ ) ثمریست شبیه بِه به کوچکی و صلب و با زغب بسیار زیاده از به و انطاکی گفته که درخت آن را پیوند از سیب و امرود و یا با نهال بلوط و یا شاه بلوط مینمایند و مانند سایر درختان در همان فصل ثمر میدهد و تا اواسط زمستان میماند. رجوع به مخزن الادویه و تذکره داود ضریر انطاکی شود.
بیم است که یکباره فرود آید دیوار
دل از بوم آباد برداشتند
همه یکسر ایمن شد از بیم گرگ
چو آرامش آمد بهنگام بیم
برافتاد از بیم بر وی جشن
کنده ها گردد رکاب و اژدها گردد عنان
خدمت سلطان بیم است و خطر
خنک آن کورا از عشق نه ترس است و نه بیم
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ
تیره چون گور و تنگ چون دل زفت
ملک مشرق بیم است که رای توکند
همچو آذرشت به آتش همچو مرغابی بجوی
خویشتن را کلیک سازم زود
که گرشاسب زد ویله ای از دره
ز بیم چشم نهان گشت در دل پایاب
ندانستی کت این به زانک ازو رستی
کز بیم مار در دهن اژدها شدم
جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب
منغص گشته بر من زندگانی
چون خرس بکون فتاده در دام
مرگ را در چشمه تیغ تو پنهان یافته
در کام نفس شکسته دارم
بگذاشته رکابش و برتافته عنان
تاصور آه صبحدمی دردمیده ایم
کافر از بیم توقع برود تا در چین
شب از بیم او خواب مردم حرام
اگر کوه زر دارد و کان سیم
بدان تا نباشد کسی زو به بیم
دل انجمن گردد از تو به بیم
بیم آنست که دیوانه شوم ای عجبی
فرستد به پیغام نزد سپاه
همه بیم جان باشد و رنج تن
حمله آوردند و بودم بیم جان
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمی ارزد
بلای جهان تخت و دیهیم اوست
شب و روزم از کیسه پربیم بود
دل رزمجویان پر از بیم شد
همه شهر یکسر به دو نیم گشت
دل مرد بدخواه پربیم گشت
- امید و بیم ؛ رجا و ترس :
در چارسوی امید و بیمیم
چو هوشنگ و تهمورس و جمشید
کز ایشان جهان بد به بیم و امید
- روز امید و بیم: کنایه از روز رستاخیز. روز قیامت :
بدان را بنیکان ببخشد کریم.
- بیم آنست ؛ خطر این هست، این خطر هست، خطر در پیش است :
بیم آنست مرا بشک بخواهد زدنا