مترادف تعلل
اهمال، بهانهجویی، بهانهتراشی، تاخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه
بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن
درنگ کردن، طفره رفتن
معنی تعلل در لغتنامه دهخدا
معنی کلمه تعلل [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) مشغول داشتن در کار یابسنده کردن به آن ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) مشغول شدن به کاری ( آنندراج ). || روزگار گذاشتن و به چیزی بهانه کردن ( تاج المصادر بیهقی ) بهانه کردن ( زوزنی ) ( دهار ) علت انگیختن و سبب پرسیدن و معنی تأخیر و بهانه جویی از آن مراد باشد.... حجت انگیختن و چون حجت باعث درنگ باشدو تأخیر میشود لهذا مجازاً بمعنی درنگ و تأخیر مستعمل می شود ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تأخیر و درنگی و دفعالوقت، عذر و بهانه و ایراد و اعتراض ( ناظم الاطباء ).... حجت آشکار کردن و تمسک به آن ( از اقرب الموارد ): اگر آنچه مثال دادیم و به تعلل و مدافعتی مشغول شده اند ناچار ما را باز باید گشت. تعلل به کار جهان کی رواست || بازی کردن بازن ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) || بیرون آمدن زن از ایام نفاس ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ) || علالت ناقه دوشیدن و آن شیر جمعشده میان روز، بعد از دوشیدن اول است ( از اقرب الموارد ) || به اصطلاح اطباء اندک اندک خوردن چیزی را ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
که تأخیر را فتنه ها در قفاست