مترادف بنگاه
آژانس، سازمان، موسسه
جا، ماوا، مرکز، مقام
منزل، خانه، کاشانه
معنی بنگاه در لغتنامه دهخدا
معنی کلمه بنگاه [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) مرکب از: بن + گاه ( ادات مکان ) ( از حاشیه ٔبرهان چ معین )، منزل و مکان ( برهان ) ( آنندراج )، منزل، مسکن، جای باش ( فرهنگ فارسی معین ): بر آب فرات است بنگاه من و جهودان را نشاید که بدین هفت روز خمیر خوردند یا به بنگاه دارند. ( التفهیم ). یکی منم که چنان آمدم مثل بر او ور دل و دین به تو آرند یقین دان که همی پنج و پنجاهم چه باید هم کنون خواهم ترا به بنگاه خود هر کسی رفت باز بازگشتند و به بنگاه آمدند و اعیان و اجناد و ارکان ملک را بر شمشیر گذرانیدند. ( جهانگشای جوینی ). ز بنگاه حاتم یکی نیکمرد || مایملک، به اعتبار جای و محل که در آنجا نقد و جنس گذارند : به جای یکی ده بیابی ز شاه بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید بنگاه صبر و خرمن دل را بجملگی کنون رخت و بنگاهت آنجا رسید شمع و قندیل باغها مرده بار و بنگاه: چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). ز بنگاه جگرتا قلب سینه || آبادی، ده ( فرهنگ فارسی معین ) در کرمان هنوز هم بمعنی آبادی و ده مستعمل است ( حاشیه برهان چ معین ) || سازمان، مؤسسه ( فرهنگ فارسی معین ) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل مؤسسه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 127 شود || خیمه و خرگاه ( فرهنگ فارسی معین ). || طایفه. قبیله. رهط : به قریش اندر چهار بنگاه، هر یک قبیله ای بودند، بنی هاشم و بنی امیه و بنی زهره و بنی مخزوم ( ترجمه تاریخ طبری ). پس دیگر روز [پیغمبر] به کوه صفا شد و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند ( ترجمه تاریخ طبری ) و از هر بنگاهی دو مرد برخاستند... و سوی ابوطالب شدند ( ترجمه تاریخ طبری ). خانه ای آب بود دور از راه پس از سالی رکاب افشاند بر راه || جایی که نقد و جنس در آنجا نهند. ( برهان ). جایی که نقد و جنس در آن نهند. و این لغت در اصل بنه گاه بوده یعنی جای نهادن اسباب نقد و جنس. در این صورت بضم صحیح نخواهد بود بلکه بکسر اول است چه بِنِه یعنی بگذار . ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).جایی را گویند که زر و رخت در آنجا نهند. ( جهانگیری ). جای بنه. ( رشیدی ) : بتاراج شد بوم و بنگاه و رخت خود بنه و بنگاه من در نیستی است || انبار، مخزن || صندوق، صندوق آهنین || چنداول لشکر ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). چو نزدیک بنگاه لشکر شدند
وز آنجا بدین بیشه بد راه من
که کرد بی بنه آید هزیمت از بنگاه
رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند
اعجمی ام می ندانم من بن و بنگاه را
در اندیشه آن شغل را چاره ساز
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد
مکن یاد بنگاه توران سپاه
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار
کردم بجهد با هم و درهم بسوختیم
که نتواندش کاروانها کشید
رخت بنگاه باغبان برده
|| مقام، مرکز، مستقر ( فرهنگ فارسی معین ) :
بغارت شد خزینه بر خزینه
بود از آن خانه آب آن بنگاه
سوی ملک سپاهان راند بنگاه
بشورید بر ما به یکباربخت
یک سواره نقش من پیش ستی است
بنگاه لشکر: ساقه جیش، مؤخره جیش، مقابل مقدمةالجیش ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پذیره سپهبد سپاه آمدند