مترادف اهلی
آمخته، دستآموز، رام
محلی، ولایتی ≠ وحشی
معنی اهلی در لغتنامه دهخدا
معنی کلمه اهلی [ اَ ] ( ص نسبی ) نسبت است به اهل، رام شده، رام، مأنوس، مستأنس، آموخته، مقابل وحشی، ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا )، هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد، مقابل وحشی، ( از ناظم الاطباء )، || هر درختی که در بستانها و خانه ها نشانند، ( از ناظم الاطباء )، مقابل بری. اهلی، [ اَ ] ( اِخ ) از شعرای شیراز است، مؤلف آتشکده آرد: مولانا اهلی سرآمد فضلای زمان و سردفتر فصحای سخندانان و در فنون شعر در کمال مهارت است، قصاید مصنوع در مقابل سید ذوالفقار شیروانی و خواجه سلمان ساوجی در مدح امیر علیشیر نوائی گفته و به ْ از هر دو گفته است، صاحب دیوان است و مثنوی و تجنیس ذوالبحرین و ذوقافیتین گفته و بالجملة شاعر خوبیست، دیوانش حدود ده دوازده هزار بیت بنظر رسید، گویند اکثر اوقات منزوی زاویه فقر و مسکنت بود و در سن شیخوخت در شیراز وفات یافته و در مقبره خواجه حافظ شیراز مدفون است : تا دگران مست ناز قصد که دارد که باز مثنوی «سحر حلال » و «شمع و پروانه » از اوست، وی قصائد متعدد در مناقب رسول اکرم ( ص ) و رثاء شهدای کربلا دارد، رباعیات او بسیار است و از آن میان مجموعه ای از رباعیات خود را ساقی نامه موسوم کرده است،وی معاصر با شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی بوده و درسال 942 هَ، ق، درگذشت، ( فرهنگ فارسی معین )، و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و از سعدی تا جامی و مجالس النفایس شود.
بند قبا سست کرد طرف کله برشکست
من بجفای توام شاد که لیلی بلطف
گر همه را داد دل دلشده را دل شکست