سایت هم معنی...

فهرست:
معنی تاب دادن در لغتنامه دهخدا

معنی تاب دادن در لغتنامه دهخدا

معنی کلمه تاب دادن [ دَ ] ( مص مرکب ) تافتن، مفتول کردن، مرغول کردن، فتیله کردن،پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره : نخ را تاب دادن ، سبیلها را تاب دادن ، تاب دادن ریسمان ، عقص شعره عقصاً، بافت موی را و تاب داد، ( منتهی الارب )، قلدالحبل، تاب داد رسن را، ( منتهی الارب ) :

شب تیره چون زلف را تاب داد
همان تاب او چشم را خواب داد
پدید آمد آن پرده آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس

فردوسی
 

دستهایم برشته ای بسته ست
کس نداده ست جز دو دستم تاب

مسعودسعد
 

بند سر زلف تاب داده
گل را ز بنفشه آب داده

نظامی
 

بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب

نظامی
 

رجوع به تابیدن شود.

|| چیزی را در حرارت آتش در ظرفی فلزین بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، سرخ کردن در روغن داغ کرده، تاب دادن مرغ و مانند آن در تابه، گوشت را در تابه تاب دادن و کمی آنرا در روغن تفته سرخ کردن ، در روغن جوشان کمی سرخ و برشته کردن : گوشت را تاب داد، رجوع به بو دادن و برشته کردن شود. 

|| در هوا آوردن و بردن تاب را، حرکت دادن، تاب را، جنبانیدن تاب چنانکه در هوا آید و رود، رجوع به تاب شود، || تافتن یا پیچ دادن، خماندن، خم کردن چنانکه بازوی کسی را با فشار دست.

مترادف تاب دادن

تابیدن، تافتن، پیچاندن
سرخ کردن، بریان کردن، تفت دادن، سرخ کردن
بافتن

کلمات مرتبط