فهرست:
معنی بی حد در لغتنامه دهخدا
معنی بی حد در لغتنامه دهخدا
معنی بی حد در لغتنامه دهخدا
معنی کلمه بی حد [ ح َ / ح َدد ] ( ص مرکب، ق مرکب ) بی نهایت، بی پایان ( آنندراج ) بی نهایت و بی کران، بی پایان، غیرمحدود غیرمتناهی || بی اندازه ( ناظم الاطباء ) کثیر، بیشمار، خارج از اندازه: کجا جای بزم است گلهای بیحد قلعه ای دیدم سخت بلند و نردبان پایهای بیحد و اندازه. ( تاریخ بیهقی ). گویند عالمی است خوش و خرم چهار است گوهر فزون بی از آنک سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان دلم ز انده بیحد همی نیاساید خشم بیحد مران و طیره مگیر بی حد و حصر: بی اندازه و بی انتها.
کجا جای صید است مرغان بیمرفرخی
بیحد و منتهاست درو نعماناصرخسرو
بکار اندرون بی حد و منتهی استناصرخسرو
بیحد و بیمر که بیحد زیبد و بیمر سزدسوزنی
تنم ز رنج فراوان همی بفرسایدمسعودسعد
سعدی