معنی بهبود در لغتنامه دهخدا
معنی بهبود در لغتنامه دهخدا
معنی کلمه بهبود [ ب ِ ] ( مص مرکب مرخم، اِمص مرکب ) خیریت و معنی ترکیبی آن به بودن است ( از آنندراج ) بهتری، ترقی تدریجی ( فرهنگ فارسی معین ): ز به بودن فال کان سود تست هرکه هست اندر پی بهبود خویش بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم هر کرا روی به بهبود نداشت پیوند درخت مطلقاً برای بهبود و کثرت خاصیت و منفعت می کنند ( فلاحت نامه ). از پی بهبود ملک ودولت بگزین || عافیت و سلامت و تندرستی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : چنین نومید نباید بود که بهبود ممکن باشد ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182 ). برداشت از او امید بهبود برگ و بار آن درخت می ریخت و افسردگی و پژمردگی بدو راه می یافت تا در او هیچ امید بهبود نماند ( مرزبان نامه ). بهبود [ ب ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گندزلو که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است و 600 تن سکنه دارد ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
که به بود تو اصل بهبود تست
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
دیدن روی نبی سود نداشت
مردم دانا بجای مردم نادان
کآن رشته او پر از گره بود
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به بمداوای حکیم.
مترادف بهبود
تندرستی، سلامت، صحت، عافیت
التیام
پیشرفت، ترقی، توسعه، رفاه ≠ وخامت