معنی برگزیدن در لغتنامه دهخدا
معنی برگزیدن در لغتنامه دهخدا
معنی کلمه برگزیدن [ ب َ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) قبول نمودن، اختیار نمودن، انتخاب کردن، ( آنندراج )، برگزیدن برای خود، مستخلص کردن خود را، استخلاص کردن برای خویش، غث و سمین کردن، نخبه کردن، ( یادداشت دهخدا )، أثر، اِجتباء، ( المصادر زوزنی )، اجتیال، اختصاص، اختلام، ( از منتهی الارب )، اختیار، ( المصادر زوزنی )، اِدّخار، اذّخار، ( از منتهی الارب ). استثناء، استحباب ( دهار )، استخلاص، استراء، استصفاء، استنخاب، ( منتهی الارب )، اصطفاء، اصطناع، ( المصادر زوزنی )، اًصفاء، ( تاج المصادر بیهقی )، اعتماء، اعتیام، اقتراح، اقتراع، اقتفاء، اقتیاب، اقتیال، اًقصاء، ( از منتهی الارب )، اًقفاء، ( المصادر زوزنی )، انتجاء، انتجاب، ( از منتهی الارب )، انتخاب، انتخال، انتصاء، ( تاج المصادر بیهقی ). انتضال، انتقاء ( المصادر زوزنی )، انتقار، انتقاش، انتیاق، ( تاج المصادر بیهقی )، اًنقاء ( از منتهی الارب )، ایثار، ( المصادر زوزنی )، تجسّم، تجوّد، تخلیم، تخیّر، ( از منتهی الارب )، تخییر، ( دهار )، تنخّل، ( المصادر زوزنی )، تنقّی، ( تاج المصادر بیهقی )، جَولة، خَیر، هَذب، ( از منتهی الارب ) : برگزیدم به خانه تنهائی دقیقی چار خصلت برگزیده ست هر آن کس که او برگزیند رواست چو خاقان چین این سخنها شنید ورا برگزیدند ایرانیان به دشت آمد و لشکرش را بدید سپاس مر خدای را که برگزید محمد راکه صلاة باد بر او و بر آلش سلام، ( تاریخ بیهقی ص 308 )، سپاس مر خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت، ( تاریخ بیهقی ص 308 ). ز هر یک شنوپس مهین برگزین سبک پهلوان صف کین برکشید از آن همه شصت و نه مرد برگزیدند که همه شیخ بودند، ( قصص الانبیاء ص 110 ). همان را که خود خوانده باشی برانی زو برگرفت جامه پشمینی طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین در شهنشاهی ترا یزدان ز عالم برگزید از انواع حیوان... آدمی را برگزید، ( سندبادنامه ص 3 ). بیا تا یک سواره برنشینیم بدی دیلم کیائی برگزیدی اجتباء: برگزیدن چیزی را برای خود، اِدّثار: برگزیدن مال بسیار را، ( از منتهی الارب )، استخلاص :برای خویش برگزیدن، اصطناع : کسی را از بهر خویش برگزیدن، ( دهار )، اًصفاء: برگزیدن و ویژه کردن دوستی، اطّباء: برگزیدن چیزی یا کسی را برای ذات خود، اقتواء: برگزیدن جهت خود چیزی را، اًقفاء: برگزیدن کسی را به کاری، اًلواء: برگزیدن چیزی را برای خود، امتخار: برگزیدن از هر چیزی نیکو آنرا، انتخال : برگزیدن بهترین چیز، تخیّل : برگزیدن کسی را و دریافتن خیر ازاو، تلمّؤ: برگزیدن برای خود چیزی را، تنخّل : برگزیدن بهترین چیز، خَشب : برگزیدن و جدا کردن چیزی را از چیزی، مَشَظ: برگزیدن شهری را، ( از منتهی الارب )، نَبات : نبات برگزیدن، نَتف : بهین چیزی برگزیدن، ( دهار )، نَخل: برگزیدن بهترین چیز، ( از منتهی الارب )، نَقد: بهترین چیزی برگزیدن، ( دهار ). || منتخب کردن و پسند کردن، ( ناظم الاطباء )، پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی، انتخاب کردن، ( فرهنگ فارسی معین ) : چنین داد پاسخ که دیدم ترا کند هر کس آن کار کو برگزید || ترجیح دادن، ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین )، رجحان دادن، ( یادداشت دهخدا )، تفضیل دادن، مزیت نهادن، استحباب، ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) : که او برگزیند خرد بر هوا ترا بر هرکه دارم برگزینم عیب است بزرگ برکشیدن خود را تفضیل: برگزیدن کسی را بر دیگری، لَوی : برگزیدن کسی را بر کسی، ( از منتهی الارب )، و رجوع به گزیدن شود.
وز همه کس درم ببستم چست
به گیتی در ز خوبیها و زشتی
جهاندار بر بندگان پادشاست
ز چین وختن لشکری برگزید
که آن چاره را تنگ بندد میان
ده ودوهزار از یلان برگزید
چنان کاین نه آگاه از آن آن از این
جدا جای هر سرکشی برگزید
همان را کنی خوار کش برگزینی
زو برگزید کاسه سوفارش
گوش چون داری بگفت بوقماش و بوقتب ؟
هرکه یزدان برگزیدش برگزیده آن بود
ره مشکوی خسرو برگزینیم
تبربفروختی زوبین خریدی
ز گردنکشان برگزیدم ترا
بدان تا بود کار هر کس پدید
به کوشش نروید ز خارا گیا
به چشم دوستی جز تو نبینم
وز جمله خلق برگزیدن خود را
مترادف برگزیدن
انتخاب کردن، اختیار کردن، پسند کردن، پسندیدن، گزینش کردن