مرئی یا مرعی ?
مرئی یا مرعی
آیا تا به حال در مورد املا و نگارش کلمه "مرعی" یا "مرئی" دچار تردید شده اید؟ در این مطلب به بررسی املای صحیح این کلمه می پردازیم تا در هر مورد از املا و نگارش درست آن استفاده کنید. املای درست این واژه «مرئی» میباشد، نوشتن آن به صورت «مرعی» نادرست است. معنی کلمه مرئی [ م َئی ی ] ( ع ص ) دیده شده، ( غیاث اللغات )، نمایان، هویدا، هر چیزی که دیده می شود ( ناظم الاطباء )، پدیدار، ظاهر، ( فرهنگ فارسی معین ). در خلال این احوال ستاره ذوذوابه ای در آسمان در برج قوس مرئی شد، ( عالم آرا از فرهنگ فارسی معین ). مرئی [ م َ آ ] ( ع اِ ) منظر، ( یادداشت مؤلف )، جائی که در آن چیزی دیده شود، ( فرهنگ فارسی معین )، مَرأی ̍، منظر، ( از اقرب الموارد ). مرئی [ م َ ئی ی ] ( ع اِ ) انسانیت، مردی، ( ناظم الاطباء )، رجوع به مرء شود، || ( ص نسبی ) منسوب به امروءالقیس نام امروءالقیس بن حجر که نسبت بدان مرقسی است، ( یادداشت مؤلف ). معنی کلمه «مرعی» [ م َ عا / م َ عَن ْ ] ( ع مص ) چریدن، ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) ( غیاث ). || چرانیدن، ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار )، متعدی و لازم به کار رود، ( از اقرب الموارد ). || در دیگر معانی کلمه ، مصادر رَعْی و رِعایة نیز به کار رود، ( ازاقرب الموارد )، رجوع به رعی و رعایة در جای خود شود. || ( اِ ) گیاه و علف، ( منتهی الارب ) ( آنندراج )، گیاه سبز، ( غیاث )، کلأ، ( اقرب الموارد ). || آنچه چارپا بچرد از گیاه، ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || چراگاه، ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( دهار )،چریدنگاه، ( آنندراج )، محل چرانیدن و چریدن، ( از اقرب الموارد )، چراستان، ( مهذب الاسماء )، چرازار، ( زمخشری )، مرتع، چمن، علفخوار، ج ، مَراعی ( مراع ) ( اقرب الموارد ) : والذی أخرج المرعی، ( قرآن 4/87 ). آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره دو شاخ گیسوی او چون چهار و پنج حیات از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون عهد چون بستند و رفتند آن زمان نگهبان مرعی بخندیدو گفت مرعی [ م َ عی ی ] ( ع ص ) نعت مفعولی از رَعْی و رِعایة، رجوع به رعی و رعایة شود، رعایه کرده شده، ملحوظ، آنچه رعایت کرده شود، ( از اقرب الموارد )، نگاهبانی شده و چشم داشته شده : چون مقرر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان دیندار نامرعی است... فرضیت طاعت ملوک که فواید دین و دنیا بدان بازبسته است هم شناخته شود و روشن گردد، ( کلیله و دمنه ). || چراکننده، لیس المرعی کالراعی ؛ چراکننده مانند چرنده نیست ( ناظم الاطباء ).معنی مرئی در لغتنامه دهخدا
- مرئی شدن: مرئی گشتن، مرئی گردیدن، نمایان شدن، به چشم آمدن، ظاهر شدن، دیده شدن، رؤیت کرده شدن :
مرئی از بخت من نشد خط عیش
دیده بخت ناتوان باشد
|| دیداری، ( یادداشت مؤلف از التفهیم چ همائی ص 124 )، دیدنی، مقابل نامرئی، ( فرهنگ فارسی معین )، مرائی، مشهود، رجوع به مرئیات شود.
- در مرئی و منظر ؛ در دیدگاه و نظرگاه، در برابر چشم همه.معنی مرعی در لغتنامه دهخدا
همچون بره که چشم به مرعی برافکند
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی
همت ز نه پرده برون ، دل هشت مرعا داشته
سوی مرعی ایمن از شیر ژیان
نصیحت ز منعم نشاید نهفت
- مرعی داشتن: نگاه داشتن، حفظ کردن، ملاحظه کردن، پاس داشتن.
|| چرانیده شده، آنچه چریده شود، ( از اقرب الموارد ).