سایت هم معنی...

عرق ملی یا ارق ملی ?

فهرست:
عرق ملی یا ارق ملی
عرق ملی یا ارق ملی

عرق ملی یا ارق ملی

املای صحیح این اصطلاح « عرق ملی » است و معنای آن:

  • شورمیهن پرستی
  • رگ ملی و میهنی
  • حس میهن دوستی

معادل انگلیسی عرق ملی: patriotism

املای « ارق ملی » املای اشتباه است و نباید از آن استفاده کرد.

عِرق در لغتنامه دهخدا

عرق [ ع ِ ] ( ع اِ ) رگ، ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء )، رگ بدن، ( غیاث اللغات )، وریدهای بدن که خون در آن جاری است ، چون عرق اکحل و عرق قیفال و غیره، ( از اقرب الموارد )، ج ، عُروق ، أعراق ،عِراق، ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )، رگ جهنده، ( ناظم الاطباء )، رگ ناجهنده، ( ناظم الاطباء ) :

قوت عرق عراق از مادت نطق من است
گرچه شریان دل شروانیان را نشترم

خاقانی
 

حق چو خواهد زلزله شهری مرا
امر فرماید که جنبان عرق را

مولوی

- عرق الریة : نای حلقوم، ( ناظم الاطباء ).
- عرق عظیم : شریانی است بر صلب کشیده نازل به اسفل بدن، ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| رگه، گویند فی الشراب عرق من الحموضة: یعنی رگ است ، و فی فلان عرق من العبودیة: أی خلط، ( از منتهی الارب )، || اصل و بن هر چیزی، ( منتهی الارب )، اصل هرچیزی، ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد )، اصل مردم، ( مهذب الاسماء )، و از آن جمله است حدیث «من أحیا أرضا میتة فهی له و لیس لعرق ظالم فیها حق » که منظور از عرق ظالم این است که شخص در زمینی که دیگری آن را احیاکرده است بدون رضای صاحب آن ، کشت کند یا درخت بکاردتا مستحق آن زمین گردد، و آن با حذف مضاف خوانده شده است، یعنی :،،، لذی عرق ظالم، ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : این خاندان را عرقی است ازخاندان طاهریان که ملوک خراسان بوده اند، ( تاریخ بیهقی ).

کامروز ترا مادحی است جز من
کز عرق نبوت تبار دارد

مسعودسعد

بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضایل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود، ( ترجمه تاریخ یمینی ص 396 ).

عرق عرب و فضل عجم ساز سفر کرد
دل زو مژه آرا چه عرب را چه عجم را

درویش واله هروی ( از آنندراج )

عرق پدری: رگ پیوند پدر بودن :

چون در پدران رفته دیدم
عرق پدری زدل بریدم

نظامی

- عرق حمیت : خوی عصبیت، خوی مردانگی.
- عرق سبعیت : خوی درندگی که در کمون انسانی مضمر است، ( فرهنگ فارسی معین ) : عرق سبعیت او به حرکت آمده وی را به قتل آورد، ( جهان آرا ص 418 )، و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 6 ص 38 شود.
- عرق فتنه : رگ حادثه و شر : سلطان از کار سجستان بپرداخت و عرق فتنه که در آن نواحی نابض بود سکون یافت، ( ترجمه تاریخ یمینی ص 257 ).
- عرق مردی : رگ مردانگی، رگ جوانمردی، عرق مردانگی :

عرق مردی آنگهی پیدا شود
که مسافر همره اعدا شود

مولوی
 

|| ریشه و بیخ درخت، ( منتهی الارب ) ( آنندراج )، بیخ درخت باریک، ( غیاث اللغات )، ریشه های باریک، ( ناظم الاطباء )، بیخ درخت، ( مهذب الاسماء )،اصل درخت، ( از اقرب الموارد )، ج ، عُروق، ( از اقرب الموارد )، || زمین شوره که هیچ نرویاند، ( منتهی الارب )، زمین شور که نبات ندهد، ( از اقرب الموارد ).

|| زمین شوره که گز رویاند، ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )، || کوه درشت گذار که جهت صعوبت بر آن برآمدن نتوانند، ( منتهی الارب )، کوه بزرگ که بجهت سختی آن ، بر آن بالا نروند، ( از اقرب الموارد ).

|| کوه خرد ( از اضداد است )، ( منتهی الارب )، جبل صغیر، ( اقرب الموارد )، || کوه تنک از ریگ به درازا گسترده، یا جای بلند، ( منتهی الارب )، کوه رقیق ، و باریک از رمل ، مستطیل شکل بر زمین ، و گویند مکان مرتفع، ( از اقرب الموارد ).

|| کرانه و حد کوه، ( منتهی الارب )، قطر و حد جبل، ( از اقرب الموارد )، || تن، ( منتهی الارب )، جسد، ( از اقرب الموارد ).

|| شیر، ( منتهی الارب )، لبن، ( اقرب الموارد )، گویند: لبن حدیث العرق : یعنی بتازگی از پستان دوشیده شده است و طعم آن تغییر نیافته است، || بچگان بسیار، ( منتهی الارب )، نتاج بسیار، ( از اقرب الموارد )، جای بسیار درخت، || گیاهی است که بدان رنگ کنند.

|| باقی مانده گیاه ترش، ( منتهی الارب )، بقایای حَمض، ( از اقرب الموارد )، ج  عُروق، ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

منبع: مجله نورگرام