سایت هم معنی...

صلب یا سلب ?

فهرست:
صلب یا سلب
صلب یا سلب

 

انتخاب املای صحیح این واژه به معنای مورد نظر شما بستگی دارد.

  • اگر به معنای "برطرف کردن، گرفتن یا نفی" اشاره می‌کنید، املای درست "سلب" است.
  • اما اگر منظور شما "دار زدن" یا "شکیبایی" باشد، املای صحیح "صلب" است.

 

معنی سلب در لغتنامه دهخدا

معنی کلمه «سلب» [ س َ ل َ ] ( ع اِ )مطلق جامه، ( آنندراج )، پوشش، ( تفلیسی ) :

نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده ست یوسف را بعمر اندر

رودکی

ما برفتیم و شده نوژان کخلان ؟ پس ما
بشبی گفتی تو کش سلب از انقاش است

منجیک

ثوب عنابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا

منوچهری

معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را بزمستان سلب این است

منوچهری

سلب هر چه شان بد کبود و سیاه
فکندند یکسر ز شادی شاه

اسدی

چون طمع داری سلب بیهوده زآن خونخواره دزد
کو همی کوشد همیشه کز تو برباید سلب

ناصرخسرو

به نوبهار تو بخشی سلب به هر دشتی
بمهرگان بتو بخشد لباس هر شجری

ناصرخسرو

عجمی وار نشینم چو ببینم کز دور
میخرامد عربی وار بپوشیده سلب

سنایی

ماورد و ریحان کن طلب لوزی و کتان کن سلب
وز می گلستان کن دو لب آنجا که این چار آمده

خاقانی

کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف
یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده

خاقانی

دف کز تن آهوان سلب داشت
آواز گوزن سان برآورد

خاقانی

نرفت از حرمتش بر تخت ماهی
نپوشند از سلب ها جزسیاهی

نظامی

- مرغ زرین سلب: زرد پر و بال :

به هوای کرم او بزمین از پرواز
مرغ زرین سلب آید چو نهد سائل دام

سوزنی

|| آنچه کشته در جنگ همراه دارد از قبیل لباس و سلاح و ستور،( از اقرب الموارد )، نوعی جامه درشت مانند جوشن و خفتان که در روز جنگ پوشند، ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :

جایی که برکشند مصاف از پس مصاف
و آهن سلب شوند یلان از پس یلان

فرخی

یکی دوزخی وار تن سوخته
سلیح و سلب ز آتش افروخته

اسدی

سلیح و سلب داد خواهنده را
قوی کرد پشت پناهنده را

نظامی

|| غارت و تاراج و یغما، ( ناظم الاطباء ).

|| جامه ای که در ماتم و عزا پوشند، ( فرهنگ فارسی معین )، جامه ماتم، ( آنندراج ).
- سلب فرشته داشتن ؛ کنایه از لباس سبز پوشیدن، ( آنندراج )، سبز پوشیدن، ( رشیدی )، کنایه از رنگ سبز پوشیدن، ( برهان ).
|| هرچیز که از دشمن بگیرند مانند اسلحه و لباس و ذخیره و آذوقه، ( ناظم الاطباء ).

|| درختی است دراز.

|| نام گیاهی است، ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

|| پوست، ( منتهی الارب ).

|| پایچه و شکم از ذبیحه.

|| پوست نی و پوست درخت مقل و پوست درختی به یمن که از آن رسن سازند، ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج )، || ( ص ) ربوده، ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

سلب، [ س َ ل ِ ] ( ع ص ) دراز و سبک : رجل سلب الیدین بالطعن ؛ مرد سبکدست در نیزه زدن، ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج )، فرس سلب القوائم ؛ اسب سبک پا.

سلب، [ س َ ] ( ع اِ ) رفتار سبک و شتاب.

|| نام درختی، ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

|| ( اِمص ) ربودگی.

|| رفع و نفی، ( ناظم الاطباء ).

|| ( مص )جامه سوک پوشیدن، ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

|| ربودن، ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج )، ربودن و نیست کردن، ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی )، بقهر گرفتن چیزی از کسی، ( از المنجد ).
- ادات سلب: چون : لیس و لا و لم و لن و ما در عربی و نیست و نه و دیگر ودیگری در فارسی و در جمله یا کلمه درآیند و مدخول خود را منفی سازند.
- سلب آسایش: ازبین بردن آن.
- سلب اختیار: ازمیان بردن اختیار و انتزاع آن.
- سلب اعتبار: از بین بردن اعتبار و ارزش کسی، ( فرهنگ فارسی معین ).
- سلب امنیت: ازمیان رفتن آن.
- سلب بسیط: قضیه سالبه بسیط آن است که حرف سلب وارد بر نسبت حکمیه در آن شده باشد و در این صورت حکم احتیاج بمطابق و مصداق و موضوع ندارد، یعنی وجود مصداق برای آن ضروری نیست زیرا ممکن است سالبه بانتفاء موضوع باشد، ( اسفار ج 3 ص 155 از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 301 ).
- سلب حیثیت: ربودن و ازمیان بردن آن.
- سلب عدولی: در صورتی سلب را عدولی گویند که حرف سلب جزء موضوع یا محمول و یا دوطرف شده باشد مانند «هر لاحیوانی انسان نیست و یا هر لاجامدی نامی است » و مثال آنکه حرف سلب جزء محمول شده باشد «هر جمادی لاحیوان است » و مثال آنکه حرف سلب جزء موضوع و محمول هردو شده باشد «هر لاحیوانی لاانسان است » که اول را معدولةالموضوع و دوم را معدولة المحمول و سوم را معدولة الطرفین نامند، ( دستورج 2 ص 179 از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 301 ).
- سلب کلی: قضیه سالبه کلیه قضیه ای است که سلب وارد بر تمام مصادیق آن شده باشد و یکی از محصورات چهارگانه است مثال «هر انسانی جماد نیست »، ( دستور ج 2 ص 179 از فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 301 ).
- سلب مالکیت: انتزاع مالکیت، ازبین بردن مالکیت.
- سلب و ایجاب: از نظر معانی و بیان آن است که کلام را از جهتی مبتنی بر نفی و ازجهت دیگر مبتنی بر اثبات قرار دهند، ( فرهنگ فارسی معین ) :

صوفی و عشق و در حدیث هنوز
سلب و ایجاب و لایجوز و یجوز

سنایی

ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا
به تست قلب من ابریز وسلب من ایجاب

خاقانی

- سلب و ایجاب از نظر منطق: حکم برفع و بسط قضیه و حکم به ثبوت ربط قضیه ( فرهنگ فارسی معین ).

سلب [ س ُ ] ( ع ص ) زنی و ناقه ای که بچه اش مرده باشد یا ناتمام افکنده ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

سلب [ س ُ ل ُ ] ( ع ص ) نخل سلب: خرمابنی که باردار نباشد ( ناظم الاطباء ): شجر سلب: درخت بی برگ یا برگ و شاخ، ( ناظم الاطباء )، ج ِ سلاب، سلوب، سلیب، سالب ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

سلب [ س ِ ] ( ع اِ ) درازترین آلت کشاورزی یا همان چوب است که یک طرف آن در چوب آهن آماج و طرف دیگر در گردن گاو است ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

معنی صلب در لغتنامه دهخدا

معنی کلمه «صلب»  [ ص َ ] ( ع مص )بر دار کشیدن، ( منتهی الارب )، بر دار کردن، ( غیاث اللغات ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) : بعضی از شر بود که آسان تر بود از بعضی ، چنانکه ضرب از قتل و قتل از صلب و صلب ازتمثیل، ( ابوالفتوح رازی )، و با کردن صرف شود.

|| برآوردن چربش استخوانها را و سوختن آن را.

|| بریان کردن گوشت را.

|| ساختن دو چلیپ بر سر دلو.

|| مداومت کردن تب و سخت شدن آن، ( منتهی الارب )، تب گرم شدن، ( تاج المصادربیهقی )، تب گرم آمدن، ( مصادر زوزنی )، سخت شدن تب.

صلب [ ص َ ] ( اِخ ) وادی صلب بین آمد و میافارقین است، ( معجم البلدان ).

صلب [ ص ُ ل َ ] ( ع اِ ) مرغی است، ( منتهی الارب ).

صلب [ ص ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ صَلیب، ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )، رجوع به صلیب شود.

صلب  [ ص ُل ْ ل َ ] ( ع ص ) سخت.

|| استوار.

|| ( اِ ) سنگ فسان، ( منتهی الارب )، حجرالمسن.

صلب  [ ص َ ل َ ] ( ع اِ ) چربش استخوان و فی الحدیث : لما قدم مکة اتاه اصحاب الصلب ؛ ای الذین یجمعون العظام و یستخرجون ودکها و یأتدمون به.

|| استخوان پشت ( منتهی الارب )، مازوی پشت، ( مهذب الاسماء )، عظم من لدن الکاهل الی العجب، ( قاموس ).

|| زمین درشت ( منتهی الارب ).

صلب [ ص ُ ] ( ع ص ) رست ( منتهی الارب ).

|| سخت ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) :

آنکه در بخشش راد است و به رادی چو علی
آنکه در مذهب صلب است و به صلبی چو عمر

فرخی

ساکن و صلب و امین باش که تا در ره دین
زیرکان با تو نیارند زداز علم نفس

سنائی

|| ( اِ )استخوانهای پشت از دوش تا بن سرین، ج ، اَصْلُب ، اصلاب، ( منتهی الارب )، مهره های پشت یعنی استخوان پشت، ( غیاث اللغات )، عظم من لدن الکاهل الی العجب، ( قاموس ) :

کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف
کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده

خاقانی

سالها باید آنکه مادر دهر
زاید از صلب توچو من فرزند

خاقانی

به ناف قبه عالم به صلب قائم کوه
به پشت راکع چرخ و به سجده مهتاب

خاقانی

از افق صلب شهریار مه نو
آمد و عید جلال بر اثر آورد

خاقانی

چنگ در صلب و رحمها برزدی
تا که شارع را بگیری از بدی

مولوی

گر ز پشت آدمی وز صلب او
در طلب میباش هم در طلب او

مولوی

ز ابر افکند قطره ای سوی یم
ز صلب آورد نطفه ای در شکم

سعدی

از آن سجده بر آدمی سخت نیست
که در صلب او مهره یک لخت نیست

سعدی

نهد لعل وپیروزه در صلب سنگ

سعدی

|| جای درشت سنگ ناک، ( منتهی الارب )، زمین درشت، ( مهذب الاسماء ).

|| زمین پست درشت.

|| حسب و شرف آبائی.

|| ( اِمص )توانائی، ( منتهی الارب ).

صلب [ ص ُ ] ( اِخ ) جوهری آرد که آن موضعی است به صَمّان، ( معجم البلدان ).

صلب [ ص ُ ] ( اِخ ) کوهی است بنی مرةبن عباس را، ( معجم البلدان ).

کلمات مرتبط